کد مطلب:243797 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

کرامات امام رضا
[76] 2 - و نیز گفته است:

یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیار، به نقل از پدران خود از امام عسكری



[ صفحه 65]



از امام هادی از امام جواد علیهما السلام روایت كردند كه فرمود: وقتی مأمون امام رضا را ولیعهد خود ساخت، باران بند آمد، لذا بعضی از پیرامونیان مأمون و متعصبین به طعنه می گفتند: نگاه كنید! از وقتی علی بن موسی به اینجا آمد و ولیعهد ما شد، خدای متعال باران را از ما بازداشت! این خبر به مأمون رسید و بر او گران آمد و به امام رضا علیه السلام عرض كرد: باران بند آمده، چقدر خوب است كه در پیشگاه خدای متعال دست به دعا بردارید تا باران بر مردم ببارد.

امام رضا علیه السلام فرمود: آری (چنین می كنم) عرض كرد: چه وقت دعا می فرمائید؟ - و آن روز، روز جمعه بود -

حضرت فرمود: روز دوشنبه، همانا رسول خدا دیشب به خوابم آمد، در حالیكه امیر مؤمنان علی علیه السلام با او بود و به من فرمود: ای فرزند عزیزم! تا روز دوشنبه صبر كن، پس به صحرا رفته، طلب باران كن كه بی گمان خدای متعال سیرابشان خواهد ساخت و نیز آنها را نسبت به آنچه خدای متعال از حالات آنها كه خود بدان واقف نیستند ولی به تو نشان داده، آگاهشان كن تا دانش ایشان به فضل و كمال تو و قدر و منزلتت نزد پروردگار متعال افزون گردد.

چون روز دوشنبه شد، صبحدم راهی صحرا و بیابان گردید و مردم نیز به تماشا آمدند، سپس، منبر رفت، حمد و ثنای الهی بجای آورد، سپس فرمود: ای خدای متعال! ای پروردگار! تو حق ما خاندان را بزرگ گردانیدی، پس مردم، چنانكه دستور دادی به ما توسل می جویند، در حالی كه فضل و رحمت تو را خواستارند و احساس و نعمت تو را انتظار می برند، بنابراین آنان را به وسیله باران سودمند، سیرابشان ساز، باران فراگیری كه ضرر و زیانی نداشته باشد و سر آغاز بارانشان را بعد از مراجعت ایشان، از این گردهمایی به خانه هایشان قرار بده.

امام جواد علیه السلام گفت: سوگند به آن خدایی كه محمد را به حق به پیامبری بر انگیخت! بی درنگ باد وزیدن گرفت و ابرهای آسمان را به هم پیوست و رعد و برق آمد و مردم، چنان به حركت در آمدند كه گویی می خواهند از باران پناه گیرند! اما امام رضا علیه السلام فرمود: ای مردم! منتظر فرستادگان خدای خود باشید كه این ابرها از آن شما نیست، بلكه متعلق به فلان منطقه است و ابرها، راه خود را گرفته و رفتند.

سپس ابر متراكم دیگری آمد و همچنان با رعد و برق همراه بود و مردم را به تكاپو افكند، اما آن حضرت فرمود: منتظر فرستادگان خود باشید كه این هم، از آن شما نیست و متعلق به



[ صفحه 66]



فلان منطقه است، و همینطور ده ابر متراكم آمد و رفت و هر بار حضرت می فرمود: منتظر باشید كه این، از آن شما نیست و متعلق به فلان منطقه است، آنگاه ابر متراكم یازدهم، روی آورد و حضرت فرمود: ای مردم! خدای متعال این ابر باران زا را برای شما فرستاده لذا شكر او را به واسطه ی كرامتش بر شما به جای آرید و برخیزید و به خانه ها و قرارگاههای خود بروید كه به زودی از سرهای شما خواهد گذشت و تا زمانی كه داخل خانه هایتان نشده اید باران را نگاه می دارد، آنگاه از خیر و خوبی، آنچه در خور كرم و بزرگواری خدای متعال است به شما خواهد رسید و از منبر به زیر آمد و مردم باز گشتند.

پس ابر متراكم، از باریدن باز ایستاد تا مردم به خانه های خود رسیدند، آنگاه سیل آسا باریدن گرفت و دامنه ها و گودالها و حفره ها و دشتها را سرشار نمود و مردم همزبان می گفتند: كرامات خدای متعال، بر فرزند رسول خدا گوارا باد، سپس امام رضا علیه السلام به جمع آنها كه عده ی زیادی بودند، پیوست و خطاب به آنها فرمود: ای مردم! نسبت به نعمتهای خدا بر شما، تقوا پیشه كنید و با گناه و معصیت، آنها را از خود نرانید، بلكه با شكر و طاعت پروردگار، آنها را برای خود ماندگار سازید و بدانید كه هرگز خدای متعال را بعد از ایمان به او و اعتراف به حقوق اولیائش از خاندان محمد - پیامبر و فرستاده وی - به چیزی بهتر از یاری رساندن به برادران مؤمن خود در كار دنیای ایشان كه گذر گاه آنان سوی بهشت پروردگار است شكر گزاری نكرده اید، بی گمان هر كس چنین كند، از خاصان درگاه خدای متعال خواهد بود و رسول خدا در این باب، سخنی فرموده است كه شایسته نیست هیچ گوینده ای (عاقلی) در لطف و فضل خدا بر وی، در آن كلام بی رغبت شود و اهمیتی به آن ندهد، اگر گوینده (عاقل) در آن تأمل كند و آن را به كار برد. و آن كلام این است كه گفته شد ای رسول خدا! فلانی با این گناهان كذایی اش هلاك شد (و امیدی برایش نیست)! حضرت فرمود: بلكه نجات پیدا كرد و خدای متعال عاقبتش را ختم به خیر خواهد كرد و به زودی گناهانش را به حسنات مبدل خواهد ساخت، چه اینكه او، یكبار كه در راهی می گذشت به مؤمنی برخورد نمود كه عورتش مكشوف بود و او، خود توجه نداشت، پس عورت او را بر وی پوشاند و به روی او نیاورد، مبادا خجالت بكشد، سپس آن مؤمن از راه دیگری متوجه گشت و برای او دعا كرد و گفت: خدای متعال پاداش تو را فراوان دهد و سرانجامت نیك گرداند و در حسابرسی بر تو سخت نگیرد، خدای متعال نیز



[ صفحه 67]



دعای او را در حقش مستجاب كرد، بنابراین خدا عاقبت این بنده را با دعای آن مؤمن ختم به خیر می سازد.

سخنان رسول خدا به فرد مورد نظر رسید، پس توبه كرد و به بندگی خدای متعال باز گشت و طاعت خدا را در پیش گرفت و بیشتر از هفت روز بر او نگذشت كه رمه مدینه مورد دستبرد قرار گرفت و رسول خدا، گروهی را به تعقیب سارقین فرستاد كه آن مرد یكی از آنان بود و به شهادت رسید.

امام جواد علیه السلام فرمود: خدای متعال به دعای امام رضا علیه السلام بركت را در شهر ها زیاد كرد، در دستگاه مأمون كسی بود كه می خواست به جای حضرت، ولیعهد باشد و نیز كسانی پیرامون مأمون را گرفته بودند كه نسبت به امام رضا رشك می بردند، بعضی از این حسودان، به مأمون گفتند: ای امیر مؤمنان! تو را در پناه خدا قرار می دهم، از اینكه این شرافت فراگیر و افتخار بزرگ (خلافت) را از خاندان بنی عباس، به خاندان علی بن ابیطالب منتقل سازی! بی گمان به ضرر خود و خاندانت قدم برداشتی، این جادوگر فرزند جادوگران! را آوردی در حالیكه او، ناشناخته بود و تو سرشناسش كردی، فرو مایه بود، جاه و مقامش دادی، گمنام بود، شهرتش بخشیدی، خوار و خفیف شمرده می شد، بلند آوازه اش كردی، اكنون با این بارانی كه به دعای او بارید، دنیا را سرشار از شگفتی و شیفتگی به خود كرده است. بسیار بیمناكم كه مبادا این مرد، خلافت را از بنی عباس به فرزندان علی منتقل نماید، بلكه از این مهمتر، خوف آن دارم كه با استفاده از سحر و كهانتش، نعمت را از تو باز گیرد و به قلمرو دولتت، دست اندازد! آیا كسی در حق خود و مملكت خود، جنایتی چونان تو روا داشته است؟

مأمون گفت: این مرد، پنهان از چشم ما، مردم را به خود فرا می خواند، پس مصلحت آن بود كه او را ولیعهد خویش سازیم تا دعوت او به نفع ما باشد و بر حكومت و خلافت ما اعتراف كرده باشد و شیفتگان او نیز درباره او بپذیرند كه او از ادعای خود (حكومت) هیچ سهمی چه كم و چه زیاد، ندارد و خلافت تنها از آن ما است نه او و ما ترسیدیم كه هرگاه به حال خود رهایش سازیم، شكافی پدید آورد كه از عهده ی ترمیمش برنیائیم، یا دست به كاری بزند كه از چاره ی آن عاجز مانیم، اكنون نیز كه با او چنین كردیم و مرتكب اشتباه شدیم و با بلند آوازه كردن او خود را در معرض هلاكت و نابودی قرار داده ایم، سستی در كار او روا نیست، اما ما



[ صفحه 68]



نا گزیریم كه جایگاه او را اندك اندك فرود آوریم تا مقصود عموم مردم از وی چنان شود كه شایستگی این امر (حكومت) را ندارد، آنگاه درباره ی او، چاره ای بیندیشیم كه شرش را از ما قطع كند! آن مرد اظهار داشت: ای امیر مؤمنان! كشمكش با او را به من بسپار، چه اینكه من، او و یارانش را مجاب و محكوم می سازم و به فرومایگی می كشانم و اگر از تو نمی ترسیدم او را سرجایش می نشاندم و كوتاهی و ناسپاسی اش را نسبت به لطف و عنایت شما، برای مردم آشكار می كردم.

مأمون گفت:دوست داشتنی تر از این كار، نزد من نیست.

آن مرد گفت: بنابراین، رجال مملكت اعم از سران سیاسی و قضایی و فقیهان برجسته را گرد آور، تا ناتوانی او را در حضور آنان آشكار سازم، و این خود در حقیقت به منزله باز گرفتن مقامی است كه تو او را در آن فرود آورده و بدو واگذاشته ای و آنان آن را درست تلقی كرده و تو را در این كار مصیب دانسته اند.

امام جواد علیه السلام گفت: پس مأمون، مجلس بزرگی ترتیب داد و نخبگان رعیتش را گرد آورد، خودش در حضور آنان نشست و امام رضا علیه السلام را نیز در مقابل خودش و در جایگاه ولیعهدی نشانید، سپس پرده داری كه شكست امام رضا علیه السلام را بر عهده گرفته بود، آغاز سخن كرد و خطاب به حضرت، اظهار داشت: همانا مردم، داستانهای زیادی از شما نقل می كنند و در توصیفتان زیاده روی می نمایند، تا جایی كه گمان می كنم اگر از آنها مطلع شوید، برائت می جوئید، مثلا همین كه دعا كردید و از خدا بارانی را طلب نمودید كه به طور طبیعی (همه ساله) می بارد و باران (به طور طبیعی) بارید پس آن را معجزه ای برای شما به حساب آورده، نشانه ی آن پندارند كه در دنیا، همانندی برایتان وجود ندارد، در حالی كه این امیر مؤمنان (مأمون) - كه خدا خود و دولتش را پایدار فرماید - است و با هیچكس مقایسه نمی شود، جز اینكه بر وی برتری دارد و شما را نیز در جایگاهی كه می دانی، قرار داده است، بنابراین از حقوق او بر شما این نیست كه اجازه دهید دروغ گویان به نفع شما و به ضرر او (مأمون) اینچنین دروغ پردازی كنند!

امام رضا علیه السلام فرمود: هرگز بندگان خدا را از گفتگو راجع به نعمتهای خدای متعال نسبت به من باز نمی دارم، هر چند من این سخنان مردم را از روی خود پسندی و تكبر و تبختر



[ صفحه 69]



نمی خواهم و اما آنچه از اربابت گفتی كه مرا در جایگاه ولیعهدی قرار داده است، باید بگویم این جایگاهی است كه عزیز مصر، یوسف صدیق را در آن قرار داد و حال آن دو، بر تو پوشیده نیست!

در این هنگام پرده دار مأمون به خشم آمد و خشمگینانه گفت: ای پسر موسی! از حد خود گذشتی و پا از گلیم خویش درازتر كردی! اگر خداوند بارانی در وقت معین كه پس و پیش نمی شود، فرو بارید، تو آن را آیت و معجزه ای برای تكبر و بالیدن خود و قدرتی برای حمله كردن به حریف خود قرار داده ای، گویا گمان كرده ای كه معجزه ای همانند ابراهیم خلیل آورده ای كه سر پرندگان را در دست خود گرفته، اعضای آنها را بر قله ی كوهها نهاده بود و چون آنها را فرا خواند شتابان به نزدش آمدند و اندام هر پرنده ای به سرش پیوست و به اذن خدای متعال بال بال زده و به پرواز در آمدند! اكنون اگر در پندار خود صادقی، این دو شیر را كه تصویر آنها بر پشتی نقش بسته است برانگیز و بر من مسلط ساز تا نشانه ی اعجاز تو قرار گیرد، چه اینكه باران و باریدن آن بطور عادی و طبیعی، نمی تواند گواه استجابت دعای شما باشد، چرا كه دیگران نیز دعا كرده، خواستار آن شده اند و تو سزاوارتر از آنها به استجابت دعا نیستی.

وقتی پرده دار مأمون گفت: این دو را بر من مسلط ساز و به تصویر دو شیری كه بر پشتی مأمون نقش بسته، روبروی یكدیگر بودند و مأمون به آن پشتی تكیه داده بود، اشاره كرد، امام رضا علیه السلام برآشفت و به آن دو صورت آواز داد كه بر شما باد این بدكار را پس او را بدرید و اثری از وی بر جای نگذارید.

آری آن دو صورت از پشتی بیرون پریده و به صورت دو شیر واقعی در آمدند و پرده دار را قطعه قطعه كرده استخوانهایش را شكستند، خوردند و خونش را لیسیدند، در حالی كه حاضران می نگریستند و مات و مبهوت بودند و چون آن دو شیر، از كار حاجب رهایی یافتند، رو به حضرت كرده، عرضه داشتند: ای ولی خداوند در زمین او دستور چیست؟ آیا با این - اشاره به مأمون - چنان كنیم كه با پرده دار كردیم؟ كه مأمون با شنیدن سخن آن دو شیر، از هوش رفت و حضرت فرمود: دست نگهدارید و آن دو باز ایستادند.

حضرت فرمود: گلاب بر او بپاشید و وی را به هوش آورید، پس چنان كردند و مأمون به هوش آمد و آن دو شیر با تكرار حرف خود به حضرت گفتند: آیا اجازه می فرمائید او را به



[ صفحه 70]



همنشین معدومش ملحق سازیم؟

حضرت فرمود: نه، چه اینكه خدای متعال برای او سرنوشتی مقرر داشته است كه باید سپری نماید، آن دو شیر پرسیدند: چه دستوری می فرمائید؟

حضرت فرمود: به جای خود بر گردید و آن دو بر پشتی، چنانكه پیش از این بودند، حك شدند.

مأمون اظهار داشت: سپاس و ستایش خدایی را كه شر حمید بن مهران، یعنی - همان پرده دار معدوم - را از من كفایت نمود، سپس به امام رضا عرض كرد: ای فرزند رسول خدا! حكومت از آن جد شما رسول خدا بود و سپس متعلق به شما است، اگر می خواهید آنرا به شما بسپارم.

حضرت فرمود: اگر میل حكومت داشتم، با تو كنار نمی آمدم و آنرا از تو هم مطالبه نمی كردم، چه اینكه خدای متعال فرمانبرداری سایر آفریدگانش را نیز بسان اطاعت این دو صورت به جز جهال فرزندان آدم، به من عطا فرموده است، پس اینان اگر چه در بهره های خویش دچار ضرر و زیان می شوند، اما خدای متعال را در آن مشیتی است و از همین رو مرا به ترك اعتراض بر تو، و كنار آمدن با تو فرمان داده است، چنانكه یوسف پیامبر را به كنار آمدن با فرعون مصر، فرمان داده بود.

امام جواد علیه السلام گفت: بعد از این ماجرا، مأمون همواره پیش خود حقیر بود و احساس حقارت می كرد تا حضرت را از سر راه خود برداشت. [1] .


[1] عيون اخبار الرضا 2: 179 ح 1.